زخم عاشورا همیشه تازه است و با رسیدن اربعین، تازهتر میشود. چهل روز است که این صدا به گوش میرسد: «آیا کسی نیست که مرا یاری کند؟» و اینگونه است که این داغ، سوزانندهتر میشود. يك اربعين گذشت و من گمان نمي بردم حتي ساعتي بدون تو توان بر پا ماندن را داشته باشم چه برسد به چهل روز .... اما تو بودي همراه من و همسفرم شدي منزل به منزل از دروازه ساعت تا دروازه شام، و سرت كه چون قران روي رحل، برنيزه مي درخشيد، سايه سرم شد و قوت قلبم مجروحم. قلب مجروح نه از داغ بلكه از بي حرمتي به حرم رسول خدا. مي دانستم با تو كربلا مي آيم تا به خدا برسيم تو با شهادت و من با اسارت، اما در خيالم اين همه جسارت نمي گنجيد. زينب تو كه علمدار و قافله سالار اهل بيتت شده بود بعد از چهل روز به اشتياق ديدنت مي آيد. چهل روزي كه مثل چهل سال گذشت و پير شد زينب تو تا كه ز گودال گذشت.... اربعين در راه است و صبح فردا كارواني كه ديگر نه علمدار نه موذن و نه ديگر طفل شيرخواره دارد بار ديگر وارد نينوا مي شود اما ديگر سپاهي در اين سرزمين نيست كه با آنها سر جنگ داشته باشد و يا آب بر اهل حرم ببندد. آب آزاد شده و كربلا با چهل روز پيش كه اهل حرم از كنار گودال عبور كردند خيلي فرق كرده است، كاروانيان از محمل پياده مي شوند و چون برگ خزان زده به سوي مزار عزيزان خويش روانه مي شوند تا يك دل سير بدون نگهبان و حرامي با عزيز خود نجوا كند. يادمان باشد چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله» نمیشناسیم و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید و حال زينب براي مهر كردن قيام حسين بعد از يك اربعين و روشنگري منزل به منزل دوباره به كربلا مي آيد. اربعین؛ مقصدی برای مبدا پس از چهل روز دلدادگی، چهل روز آوارگی، چهل روز جدایی و فرصتی برای کمال است. اربعین؛ رجوعی دوباره به محرم است و بازگشتی دوباره به عاشورا. آری؛ چهل روز است كه مرثیههایمان را در كوچههای دل مرور میكنیم... چهل روز است که روی زخمهای عمیق عاشورا با طفيل اشك، شعر و شعور مرحم میگذاریم... هر سال همین کار را کردهایم... اما این زخم کهنه، هر بار تازهتر میشود. زخم عاشورا همیشه تازه است و با رسیدن اربعین، تازهتر میشود. چهل روز است که این صدا به گوش میرسد: «آیا کسی نیست که مرا یاری کند؟» و اینگونه است که این داغ، سوزانندهتر میشود.