حذف

حذف

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّيقِ الشَّهيدِ، صَلاةً کَثيرَةً تامَّةً زاکِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِيائِکَ.
اي راهب كليسا ديگر مزن به ناقوس خاموش كن صدا را نقاره مي زند توس، آيا مسيح ايران كم داده مرده را جان، بردار جان خود را با ما بيا به پابوس آن جا كه خادمينش از روي زائرينش گرد سفر بگيرند با بال ناز طاووس.
وقتي آغوش آسمان به روي موسي بن جعفر عليهالسلام لبخند ميپاشيد، طراوتش تمام آسمان را تازه ميکرد. تا پايش به زمين خشک رسيد، برکت، تمام زمين را در آغوش کشيد. هيچ کبوتري در بند نماند. آب و نور از آسمان سرازير شد و زير پاهاي کوچکش، چشمه ها جاني دوباره گرفت.
هفت ستاره، ميان آسمان نور ميپاشيدند. تاريکي از زمين و زمان رخت بربسته بود. ايمان و نور، ميان انسانها تقسيم شده بود. تا ستاره هشتم جوانه زد، آسمان بغل بغل مهرباني بخشيد. سهم هر انساني، ايمان و نور مهرباني شد. ناگهان هزار هزار ستاره از بطن آسمان روييد. حضرت سلطان، شمس الشموس، رضاي خدا پا برزمين نهاد تا تجسم زميني رافت و مهرباني باشد. گوارايت باد نجمه اين همه كرامت و لطف خداوندي.
زائري باراني ام ، آقا به دادم مي رسي؟ بي پناهم خسته ام، تنها، به دادم مي رسي؟ گر چه آهو نيستم اما پر از دلتنگي ام، ضامن چشمان آهوها، به دادم مي رسي؟
از کبوترها که مي پرسم نشانم مي دهند، گنبد و گلدسته هايت را، به دادم مي رسي؟ماهي افتاده بر خاکم لبالب تشنگي، پهنه آبي ترين دريا، به دادم مي رسي؟
ماه نوراني شب هاي سياه عمر من ماه من ، اي ماه من، آيا به دادم مي رسي؟ من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام، هشتمين دردانه زهرا، به دادم مي رسي؟
آقا به پيش روي رقيبان مرا خراب نكن، من و تمام بديها بدم خطاب نكن، هزار در زدم تا كه به اين در آمدم، تو را به جان جوادت مرا جواب نكن.
اي راهب كليسا ديگر مزن به ناقوس خاموش كن صدا را نقاره مي زند توس، آيا مسيح ايران كم داده مرده را جان، بردار جان خود را با ما بيا به پابوس آن جا كه خادمينش از روي زائرينش گرد سفر بگيرند با بال ناز طاووس.
وقتي آغوش آسمان به روي موسي بن جعفر عليهالسلام لبخند ميپاشيد، طراوتش تمام آسمان را تازه ميکرد. تا پايش به زمين خشک رسيد، برکت، تمام زمين را در آغوش کشيد. هيچ کبوتري در بند نماند. آب و نور از آسمان سرازير شد و زير پاهاي کوچکش، چشمه ها جاني دوباره گرفت.
هفت ستاره، ميان آسمان نور ميپاشيدند. تاريکي از زمين و زمان رخت بربسته بود. ايمان و نور، ميان انسانها تقسيم شده بود. تا ستاره هشتم جوانه زد، آسمان بغل بغل مهرباني بخشيد. سهم هر انساني، ايمان و نور مهرباني شد. ناگهان هزار هزار ستاره از بطن آسمان روييد. حضرت سلطان، شمس الشموس، رضاي خدا پا برزمين نهاد تا تجسم زميني رافت و مهرباني باشد. گوارايت باد نجمه اين همه كرامت و لطف خداوندي.
زائري باراني ام ، آقا به دادم مي رسي؟ بي پناهم خسته ام، تنها، به دادم مي رسي؟ گر چه آهو نيستم اما پر از دلتنگي ام، ضامن چشمان آهوها، به دادم مي رسي؟
از کبوترها که مي پرسم نشانم مي دهند، گنبد و گلدسته هايت را، به دادم مي رسي؟ماهي افتاده بر خاکم لبالب تشنگي، پهنه آبي ترين دريا، به دادم مي رسي؟
ماه نوراني شب هاي سياه عمر من ماه من ، اي ماه من، آيا به دادم مي رسي؟ من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام، هشتمين دردانه زهرا، به دادم مي رسي؟
آقا به پيش روي رقيبان مرا خراب نكن، من و تمام بديها بدم خطاب نكن، هزار در زدم تا كه به اين در آمدم، تو را به جان جوادت مرا جواب نكن.