گالری عکسورود اعظم بانو به اين عرصه زماني كليد خورد كه در انگلستان ميديد كودكان نابينا چطور مهارت ميآموزند.«پيش از اينكه براي راهاندازي مرودشت اقدام كنم به چندين مؤسسه سلطنتي و غيردولتي در كشور محل اقامتم در انگلستان سر زدم. از آنها خواستم كه به من اجازه بدهند با تجهيزات، وسايل، اتاقها، روند هوشمندسازي مركز و آموزشهاي مهارتي بچهها آشنا شوم. بعد از چندبار رفتوآمد ديدم ميتوانم بخش مهمي از تجهيزات را با هزينه شخصي خودم خريداري كنم و به ايران بياورم اما بخش مهمي از اطلاعات و آموزشها در گروه كتابهاي پارچهاي، تخصصي و برجستهاي بود كه تنها در مراكز پيشرفته انگليس وجود داشت. نامهاي نوشتم و از اين مراكز خواستم كه هر كتاب آموزشي را كه دو نسخه دارند يا نسخههاي اضافه بيكاربرد دارند، به من بدهند تا با خودم به ايران بياورم. خلاصه اينكه رفته رفته با همت همه تجهيزات آماده شد و بخش مهمي از آن به مرودشت منتقل شد.»در مركز مرودشت و مركز بهارستان همه او را به اسم اعظم بانو ميشناسند. وقتي از اعظم بانو دليل اين همه دلسوزي و پشتكارش را ميپرسیم ميگويد: تا درك نكنيد نميتوانيد كاري براي اين كودكان انجام دهيد. چشمتان را ببنديد و خودتان را براي لحظهاي بگذاريد جاي پدر و مادري كه پزشك به آنان ميگويد متأسفانه فرزند شما نابيناست. چه حالي داريد؟ يك بچه نابينا، يك خانواده مستأصل و يك فاميل گرفتار.نابيناها حذفشدههاي اجتماع ما هستند و چون حذفشان كردهايم آنها هم بيتوقع كنار رفتهاند و گوشهگير شدهاند. نابينايان از سر مشكلات جسميشان كسي را نميبينند اما ما هم كه مشكل بينايي نداريم آنها را نميبينيم. (گرچه گاهي اوقات فكر ميكنم چه خوب است كه آنها كملطفيها و بيتفاوتيهاي ما را با چشم نميتوانند ببينند.)بهترين ديد و تصوري كه از طرف مردم نسبت به نابينايان وجود دارد ترحم است؛ و كودك نابينا به ترحم ما نياز ندارد ما در ايران خدا را شكر هم دانش مربوط به اين كودكان را داريم هم ثروت اما متأسفانه بينش كافي براي درك اين كودكان را نداريم.ترابي اعتقاد دارد وقتي ما كودكاني در خانه و اطرافمان داريم كه راحت زندگي ميكنند، بازي ميكنند، در شهر تردد ميكنند، از نظر امكانات رفاهي و كار با انواع و اقسام موبايل و كامپيوتر مشكلي ندارند پس وظيفه داريم به خاطر آرامشي كه خدا نصيبمان كرده باري از دوش خانوادههايي كه بچههايشان به هر علتي مشكلات جسمي دارند برداريم؛ اين وظيفه ماست.حقيقتش اگرچه از قلب پاك و نيت خير مردم ايران خبر دارم اما اولين تجربه من در مركز مرودشت كه امسال سومين سال راهاندازي آنجاست نشان داد كه بهتر است ابتدا خودم شروع كنم و چشمداشتي به كمك خيرين نداشته باشم. ولی هرچه باشد از قديم گفتهاند يك دست صدا ندارد.»خوبي اينجور كارها اين است كه براي راهاندازي چنين مراكزي چون هدف خير است خود به خود همه آدمهاي خوب همديگر را پيدا ميكنند. من در اثناي راهاندازي مركز مرودشت با خيرين و انسانهاي فوقالعاده مهرباني آشنا شدم كه همه به هر طريقي كه ميتوانستند به موفقيتمان كمك كردند.»از همه مشكلات كارياش كه صحبت ميكند تازه ميفهمي وقتي با دلسوزي بيايي و خودت هم سرمايهگذاري كني باز هم مشكلات وجود دارد اما اميد هميشه باقي است.«ميدانيد وقتي يك كاري ميكني و بعد متوجه ميشوي چند خانواده و چندين نفر چشم اميد به شما دوختهاند ديگر نميتواني بگويي من خسته شدم و ديگر ادامه نميدهم. نه! نميتواني چون چشم اميد به تو دوخته شده است. براي كودكاني كه تا پيش از آمدن تو تنها به خاطر كمبينا يا نابينا بودن در اتاق و خانهشان گوشهگير شده بودند، براي مادراني كه از ترس سؤال و جوابهاي فاميل و دوستان، كودكانشان را بيرون نميآوردند تو مثل يك نجاتدهندهاي و اين نجات دهنده ديگر نميتواند جا بزند.» براي يك بانوي مقيم انگلستان كه در دوران نوجواني ايران را ترك كرده و آشنايي چنداني به قوانين و روند اداري ايران ندارد، چنين كار بزرگ و جديدي بسيار سخت و مثل رؤيا بود. اما به قول خودش با وجودي كه سنگ زياد بود، او با توكل به خدا موفق شد.«اولين و اساسيترين هدف ما در مرودشت راهاندازي مركزي بود كه بتواند همه مهارتهاي ارتباطي و اجتماعي را براي زندگي بهتر به اين كودكان آموزش دهد. رفته رفته در مركز اتفاقهايي افتاد كه عالي بود. بچهها مهارتهاي تخصصي درسي مثل زبان انگليسي، زبان فرانسه، علم زيستشناسي، نجوم، موسيقي و نظاير اين را آموزش ديدند. اين آموزشها آنقدر كامل و پيشرفته بود كه با ورود به دوره دبستان همه اين كودكان در مقايسه با كودكان بينا نمرههاي بسيار عالي گرفتند روز اول در مركز مرودشت ما فقط چهار كودك داشتيم . بعد از گروه اول بچههاي بعدي هم راهي مركز مرودشت شدند. خانوادههايي كه فرزندان ۱۳ تا ۱۵ ساله نابينا داشتند تماس گرفتند، از مشكلاتشان گفتند و آخر سر هم خواستند كه من در مركز مرودشت شرايط را براي پذيرش فرزندان آنها هم فراهم كنم. من هم كه اصلاً نه گفتن را بلد نيستم خوب فكر كردم و ديدم انتظار زيادي ندارند و تصميم گرفتم شرايط را مهيا كنم و از معلمان مركز خواهش كردم كه از بين وقتهاي روزانهشان ساعتي از عصر را به آموزش نوجوانان اختصاص دهند.»اعظم بانو از سادگي و كمخرج بودن مركزي ميگويد كه با همه نداشتههايش تنها مركز هوشمند كودكان نابيناي ايران شد: «ما در مركز مرودشت در عين هوشمندي خدمات رفاهي آنچناني نداريم. اگرچه امكانات آموزشي ما در مرودشت فوقالعاده است اما يك فلاكس چاي و چند ليوان آب تنها دارايي ما براي پذيرايي است. اين بچهها براي خوراكي يا پذيرايي نميآيند بلكه آنها به خاطر روي خوش و محبت مربيان و ساير بچههاست كه با خانوادهشان به مركز ما پناه ميآورند. كلاسهاي مهارتي ما كسي را پروفسور نميكند اما بچههايي كه حتي در برقراري ارتباط با خانوادهشان دچار مشكل بودند، در كنار همه مهارتهاي زندگي، اجتماعي و علمي در اين كلاسها ياد ميگيرند چطور با همديگر، با اعضاي خانوادهشان و با همكلاسيهايشان ارتباطي مفيد و سازنده داشته باشند.». اما خيلي زود اعظم بانو تصميم گرفت مركز دوم را هم با هزينه و تجهيزات خودش به شكل كاملاً خيرخواهانه راهاندازي كند. «بعد از تجربه مرودشت با خودم فكر كردم تهران همه چيز هست، امكانات بيشتر است، تعداد كودكان نابينا و كمبينا بيشتر است، مسئولان دلسوزتر هستند و نهادي مثل شهرداري بيشتر كمكم ميكند، پستصميم گرفتم مركز دوم را در تهران تأسيس كنم. آمدم تهران و بعد از كمي پرس وجو متوجه شدم كه اصلاً چنين مركزي در تهران وجود ندارد و هرچه كه هست مدارس ويژه كودكان نابيناست. به همين خاطر با رايزنيهايي كه توانستم از طريق شهرداري انجام دهم، مركزي را در سراي محله بهارستان ايجاد كردم.