حذف

حذف
در ابتدا، دکتررضا مشکانی مدیر گروه بیوشیمی بالینی ضمن خیر مقدم به حضارحلول ماه ربیع الاول تبریک گفته و فرصت فراهم شده جهت صحبت در موردشخصیتی که نقش بسیار مهمی در جایگاه بیوشیمی داشته است را غنیمت شمرد وافزود: در ارزشیابی انجام شده در بین دانشجویان خلاقیت در شیوه آموزش و گذشت و احترام و احساس تعلق خاطر به درس از خصوصیات بارز استاد می باشد.
در ادامه دکتراحمدرضا دهپوراستاد فارماکولوژی وچهره ماندگاردانشکده پزشکی شجاعت، نوآوری و تدبیر را رمزموفقیت دکتر ملک نیا دانست و افزود: استاد، مطلب به اندازه کافی و ذات به تدریس داشتند ایشان همچنین خواستار برگزاری یک سمیناربرای استاد شد.
دكتر پروين پاسالار،عضوهيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در گفتوگو با روابط عمومی دانشکده پزشکی گفت:استاد دكتر ناصر ملك نيا، انسان فوقالعاده با هوش و پركاري بود به طوري كه هنگام مراجعت به ايران در سال 1350 به دليل داشتن بيش از 40 مقاله بينالمللي با عنوان دانشيار استخدام شد. وي افزود: استاد ملک نيا، با آرزوي بنيان نهادن تحصيلات تكميلي، از همان سالها برنامه ريزي مقاطع فوق ليسانس و دكتري را آغاز كرد و نخستين دوره دکتري بيوشيمي در ايران را پايه ريزي كرد. كتاب بيوشيمي عمومي كه با همكاري دكتر شهبازي نوشت، يكي از پرخوانندهترين كتابهاي علمي در ايران است و تا كنون 26 بار چاپ شده است. او نزديك 36 سال در دانشگاه تهران، تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و بسياري از دانشگاه هاي سراسر كشور به تدريس شيرين و شيواي درس بيوشيمي پرداخت که حاصل اين دوران ارزشمند، پرورش بيش از 60 دانشجوي PhD و تخصصي و حدود 50 هزار دانشجوي پزشكي بوده است. دكتر پاسالار ضمن اشاره به خصوصيات اخلاقي استاد گفت: ايشان انسان بسيار نيكوكاري بود و با اينكه به واسطه پدر و مادر خود، وضعيت مالي خوبي داشت، همه را با مردم قسمت مي کرد. استاد، به طور كلي بسيار بلندنظر، دست و دلباز و معلمي عاشق بود که مطالب بسيار پيچيده و سخت را به شيريني و با سادهترين زبان براي دانشجويان توضيح ميداد. دكتر پاسالار گفت: دکتر ملک نيا اعتقاد داشت اساتيد بايد عاشق كارشان باشند و در صورتي موفق خواهند بود كه بدون توجه به زمان و با تمام وجود كار خود را انجام دهند؛ خود نيز دقيقاً همين گونه بود. دكتر پاسالار در پايان خاطرنشان کرد: استاد ملك نيا، بيمار را يکي از اعضاي مجموعه درمان مي دانست که حق دارد به طور كامل و به زبان ساده از وضعيت بيماري خود مطلع شود، درباره آن نظر بدهد و صحيحترين و بهترين خدمات را دريافت كند.
بیوگرافی دکتر ناصر ملک نيا
استاد در 27 مرداد 1310 در تهران چشم به جهان گشود و مراحل آموزش مقدماتي را در دبستان خاقاني و دبيرستان 15 بهمن (دبيرستان رهنما) گذراند. او هندسه، جبر و مثلثات را دوست داشت و به كارهاي فني بسيار علاقه مند بود؛ اما پدر و به ويژه مادر ميخواستند پسرشان پزشك شود. از اين رو، پسر را براي فراگيري پزشكي به آمريكا فرستادند. استاد ابتدا دورهي مهندسي شيمي را به منظور شركت در دوره Premedical گذراند سپس براي رفتن به دانشكده پزشكي به پاريس سفر كرد تا آموزش پزشكي را در آن جا ادامه دهد. استاد در سال 1954 به پاريس وارد شد و از آن جا كه دوره پيشپزشكي را در آمريكا گذرانده بود، بيدرنگ در سال نخست پزشكي پذيرفته شد. در همين سال بود كه با پروفسور شاپيرا، استاد بخش بيوشيمي آشنا شد و همين استاد بود كه ويرايش نخست كتاب «بيوشيمي لنينجر» را در اختيار ملكنيا گذاشت. با مطالعه آن كتاب، گرايش ملكنيا به علوم پايه به ويژه بيوشيمي بيش از پيش افزايش يافت. به اين ترتيب دكتر ملكنيا به آزمايشگاه پژوهشي بيوشمي راهيافت. ملكنيا پس از پايان دوره پزشكي ميخواست در روانشناسي يا بيماريهاي زنان تخصص بگيرد؛ اما شاپيرا به او پيشنهاد كرد كه بيوشيمي را ادامه دهد و حتي پاياننامه دوره پزشكي خود را نيز در همين رشته بگذراند. او يك سال نزد شاپيرا كار كرد و چون روشهاي آزمايشگاهي گوناگوني ابداع كرد، شاپيرا به او گفت اگر بخواهد ميتواند همان جا بماند و كار كند. گرايش ملكنيا به علوم پايه و پشتيبانيهاي شاپيرا باعث شد كه او سرانجام همه وقت خود را به بيوشيمي اختصاص دهد. او پاياننامه پزشكي خود را درباره فاويسم (كمبود آنزيم گلوكز 6 فسفات دهيدروژناز) انجام داد كه مقاله آن در سال 1964 در مجلهي خونشناسي فرانسه(Nouv Rev Fr Hematol) چاپ شد. ملكنيا به عنوان پژوهشگر وابسته عضو مركز پژوهشهاي ملي فرانسه (CNRS)شد و پژوهشهاي خود را زير نظر شاپيرا روي جداسازي اسيدهاي آمينه و پپتيدها و سپس بررسي ساختمان و عوامل اثرگذار بر ساخت هموگلوبين طبيعي و جداسازي هموگلوبينهاي غيرطبيعي ادامه داد. چندي نگذشت كه به مقام استاد تحقيقاتي دست يافت و خود را براي پذيرفتهشدن به عنوان دانشيار آماده ميكرد. در همين زمان بود كه نمايندگاني از وزارت علوم ايران به ديدن دكتر ملكنيا رفتند و از او خواستند براي راهاندازي دورهي كارشناسي ارشد و دكتري بيوشيمي به ايران بياييد و به او قول دادند كه با عنوان دانشيار در دانشگاه تهران پذيرفته شود، بنابراين در سال 1350 به ايران آمد و به عنوان دانشيار گروه بيوشيمي آغاز به كار كرد. وي با همراهي استادان گروه بيوشمي توانست دورههاي كارشناسي ارشد بيوشيمي را راهاندازي كند، بعد از انقلاب براي راهاندازي دورهي دكتري بيوشيمي اقدام كرد. به اين ترتيب، او توانست در كنار آموزش شيواي بيوشيمي به دانشجويان دانشكده پزشكي، راه را براي پرورش صدها متخصص بيوشيمي هموار كند. استاد ملكنيا از سال 1350 تا 1375 استاد دانشگاه تهران بود و به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي ميپرداخت. او در اين زمان در دانشگاه تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و چند دانشگاه در شهرستانها نيز تدريس ميكرد. در سال 1375 او را پيش از موعد بازنشسته كردند، در حالي كه تا آن زمان بيش از پنچ هزار دانشجوي پزشكي از كلاس او بهرهمند شده بودند. با وجود اين، استاد به دليل علاقهاي كه به آموزش بيوشيمي داشت، دست از كار نكشيد و در دانشگاه آزاد تهران به تدريس بيوشيمي ادامه داد. وي نزديك 36 سال با زباني ساده و گيرا به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي و علوم پايه پرداخت و حتي تا يك ماه پيش از درگذشتشان با صندلي چرخ دار بر سر كلاس حاضر ميشدند. از اين رو كم نيستند كساني كه هم خود و هم فرزندشان از شاگردان دكتر ملكنيا بودهاند. دكتر ملكنيا بيوشيمي را به زباني شيوا بيان ميكردند و هر كجا نياز بود با آوردن مثالهايي كه بيشتر از زندگي روزمره سرچشمه ميگرفتند و گاه طنزآميز و شادي آور بودند، مفاهيم بيوشيمي را سادهسازي ميكردند. چاشني اغلب مباحث دشوار شخصيتي بنام "سيروس"بود كه به علت غيرقابل فهم بودن بيوشيمي از ادامه تحصيل منصرف شده و دست بر قضا بعدها تاجر موفقي شده بود!! استاد موضوعات دشوار را طوري شرح مي داد كه سيروس هم بتواند بفهمد! و اين هنر بزرگي بود كه در كمتر كسي يافت مي شد. دكتر ملكنيا همواره به دانشجويان پزشكي سفارش ميكرد كه اساس مولكولي بيماريها را ياد بگيرند تا بتوانند آنها را اصولي درمان كنند. او هميشه اصرار داشت به هنگام تدريس از گچ و تخته استفاده كند، زيرا معتقد بود كه وقتي استاد مطلب را گام به گام روي تخته مينويسد، دانشجويان با او همراه ميشوند و سرعت تدريس استاد با سرعت يادداشتبرداري دانشجويان، متناسب ميشود. اين سه ويژگي در كنار به روز بودن دكتر ملكنيا، كلاس درس او را از ديگر كلاسها متمايز ميساخت. ملكنيا دست كم روزي دو ساعت به مطالعه تازهترين پژوهشها و دستاوردهاي علمي ميپرداخت و چون احتمال ميداد شايد همكارنش فرصت كافي براي مطالعه نداشته باشند، چكيدهي مطالعات خود را در بروشورهاي علمي با نام "براي شما خواندهايم" به هزينهي شخصي منتشر ميكرد. با وجودي كه پس از بازنشستگي اجباري، نسبت به استاداني كه در دانشگاهها و مراكز پژوهشي مستقر بودند، دسترسي كمتري به منابع اطلاعاتي داشت، در همه كنگرهها و نشستهاي علمي از همهي استادان به روزتر و پربارتر بود. او به راستي معتقد بود كه «من پژوهش ميكنم، پس هستم» و از اين رو، پس از درگذشت استاد ملكنيا مقالههاي مربوط به سال 2007 ميلادي یعنی مربوط به همان سال روي ميزشان پيدا كردند. دکترملكنيا مطالعه عميقي درباره ناباروري داشت و به درمان و راهنمايي بيماراني كه به او مراجعه ميكردند، ميپرداخت. شيوهي او در پزشكي نيز با بسياري از پزشكان ديگر تفاوت داشت. او معتقد بود اگر بيمار مشكل خود را خوب درك كند، همكاري بهتري در درمان خواهد داشت. از اين رو، در مطب اش مانند كلاس درس تخته اي نصب شده بود و با كشيدن نمودار يا شكلي ساده، موضوع مورد نظر به بيمار تفهيم شود. بيماران استاد حتي آنان كه بهره چنداني از سواد نداشتند با بيان بي نظير استاد بزودي مكانيسم ها را درك مي كردند و می توانستند نتايج ساده سونوگرافي و جواب آزمايشهاي خودرا تا حدودی درک کنند. از آن جا كه مطب دكتر ملكنيا تابلو نداشت، شگفت آور بود كه شمار بيماران دكتر روز به روز افزايش مي يافت. شايد اين نظر برخي از بيماران درست بود كه ميگفتند:«دكتري كه تابلو ندارد، يعني كارش درست است و نيازي به تبليغ ندارد.» ملكنيا هيچ گاه از بيماران خود هزينه درمان دريافت نكرد، چرا كه معتقد بود هر آن چه را كه از پزشكي ميداند، به مادرش مديون است و از اين راه ميخواهد روحش را شاد كند. حتي گاهي بيماراني از شهرستان به دكتر مراجعه ميكردند وجايي براي ماندن نداشتند يا پرداخت هزينه اقامت برايشان سنگين بود، ملكنيا كليد مطب را به آنها ميداد و از آنها ميخواست شب را همان جا بمانند. بيماران دكتر كه شرمندهي اين همه لطف ميشدند، سعي ميكردند با آوردن هديههايي مانند ميوه، شيريني، آجيل، مرغ و حتي شير و ماست، به گونهاي سپاسگذار او باشند. زوجهاي بسياري با پيروي از شيوه درماني ملكنيا صاحب فرزند شدهاند.
خبر نگار :نیرومند رومیانی


در ادامه دکتراحمدرضا دهپوراستاد فارماکولوژی وچهره ماندگاردانشکده پزشکی شجاعت، نوآوری و تدبیر را رمزموفقیت دکتر ملک نیا دانست و افزود: استاد، مطلب به اندازه کافی و ذات به تدریس داشتند ایشان همچنین خواستار برگزاری یک سمیناربرای استاد شد.
دكتر پروين پاسالار،عضوهيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران در گفتوگو با روابط عمومی دانشکده پزشکی گفت:استاد دكتر ناصر ملك نيا، انسان فوقالعاده با هوش و پركاري بود به طوري كه هنگام مراجعت به ايران در سال 1350 به دليل داشتن بيش از 40 مقاله بينالمللي با عنوان دانشيار استخدام شد. وي افزود: استاد ملک نيا، با آرزوي بنيان نهادن تحصيلات تكميلي، از همان سالها برنامه ريزي مقاطع فوق ليسانس و دكتري را آغاز كرد و نخستين دوره دکتري بيوشيمي در ايران را پايه ريزي كرد. كتاب بيوشيمي عمومي كه با همكاري دكتر شهبازي نوشت، يكي از پرخوانندهترين كتابهاي علمي در ايران است و تا كنون 26 بار چاپ شده است. او نزديك 36 سال در دانشگاه تهران، تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و بسياري از دانشگاه هاي سراسر كشور به تدريس شيرين و شيواي درس بيوشيمي پرداخت که حاصل اين دوران ارزشمند، پرورش بيش از 60 دانشجوي PhD و تخصصي و حدود 50 هزار دانشجوي پزشكي بوده است. دكتر پاسالار ضمن اشاره به خصوصيات اخلاقي استاد گفت: ايشان انسان بسيار نيكوكاري بود و با اينكه به واسطه پدر و مادر خود، وضعيت مالي خوبي داشت، همه را با مردم قسمت مي کرد. استاد، به طور كلي بسيار بلندنظر، دست و دلباز و معلمي عاشق بود که مطالب بسيار پيچيده و سخت را به شيريني و با سادهترين زبان براي دانشجويان توضيح ميداد. دكتر پاسالار گفت: دکتر ملک نيا اعتقاد داشت اساتيد بايد عاشق كارشان باشند و در صورتي موفق خواهند بود كه بدون توجه به زمان و با تمام وجود كار خود را انجام دهند؛ خود نيز دقيقاً همين گونه بود. دكتر پاسالار در پايان خاطرنشان کرد: استاد ملك نيا، بيمار را يکي از اعضاي مجموعه درمان مي دانست که حق دارد به طور كامل و به زبان ساده از وضعيت بيماري خود مطلع شود، درباره آن نظر بدهد و صحيحترين و بهترين خدمات را دريافت كند.
بیوگرافی دکتر ناصر ملک نيا
استاد در 27 مرداد 1310 در تهران چشم به جهان گشود و مراحل آموزش مقدماتي را در دبستان خاقاني و دبيرستان 15 بهمن (دبيرستان رهنما) گذراند. او هندسه، جبر و مثلثات را دوست داشت و به كارهاي فني بسيار علاقه مند بود؛ اما پدر و به ويژه مادر ميخواستند پسرشان پزشك شود. از اين رو، پسر را براي فراگيري پزشكي به آمريكا فرستادند. استاد ابتدا دورهي مهندسي شيمي را به منظور شركت در دوره Premedical گذراند سپس براي رفتن به دانشكده پزشكي به پاريس سفر كرد تا آموزش پزشكي را در آن جا ادامه دهد. استاد در سال 1954 به پاريس وارد شد و از آن جا كه دوره پيشپزشكي را در آمريكا گذرانده بود، بيدرنگ در سال نخست پزشكي پذيرفته شد. در همين سال بود كه با پروفسور شاپيرا، استاد بخش بيوشيمي آشنا شد و همين استاد بود كه ويرايش نخست كتاب «بيوشيمي لنينجر» را در اختيار ملكنيا گذاشت. با مطالعه آن كتاب، گرايش ملكنيا به علوم پايه به ويژه بيوشيمي بيش از پيش افزايش يافت. به اين ترتيب دكتر ملكنيا به آزمايشگاه پژوهشي بيوشمي راهيافت. ملكنيا پس از پايان دوره پزشكي ميخواست در روانشناسي يا بيماريهاي زنان تخصص بگيرد؛ اما شاپيرا به او پيشنهاد كرد كه بيوشيمي را ادامه دهد و حتي پاياننامه دوره پزشكي خود را نيز در همين رشته بگذراند. او يك سال نزد شاپيرا كار كرد و چون روشهاي آزمايشگاهي گوناگوني ابداع كرد، شاپيرا به او گفت اگر بخواهد ميتواند همان جا بماند و كار كند. گرايش ملكنيا به علوم پايه و پشتيبانيهاي شاپيرا باعث شد كه او سرانجام همه وقت خود را به بيوشيمي اختصاص دهد. او پاياننامه پزشكي خود را درباره فاويسم (كمبود آنزيم گلوكز 6 فسفات دهيدروژناز) انجام داد كه مقاله آن در سال 1964 در مجلهي خونشناسي فرانسه(Nouv Rev Fr Hematol) چاپ شد. ملكنيا به عنوان پژوهشگر وابسته عضو مركز پژوهشهاي ملي فرانسه (CNRS)شد و پژوهشهاي خود را زير نظر شاپيرا روي جداسازي اسيدهاي آمينه و پپتيدها و سپس بررسي ساختمان و عوامل اثرگذار بر ساخت هموگلوبين طبيعي و جداسازي هموگلوبينهاي غيرطبيعي ادامه داد. چندي نگذشت كه به مقام استاد تحقيقاتي دست يافت و خود را براي پذيرفتهشدن به عنوان دانشيار آماده ميكرد. در همين زمان بود كه نمايندگاني از وزارت علوم ايران به ديدن دكتر ملكنيا رفتند و از او خواستند براي راهاندازي دورهي كارشناسي ارشد و دكتري بيوشيمي به ايران بياييد و به او قول دادند كه با عنوان دانشيار در دانشگاه تهران پذيرفته شود، بنابراين در سال 1350 به ايران آمد و به عنوان دانشيار گروه بيوشيمي آغاز به كار كرد. وي با همراهي استادان گروه بيوشمي توانست دورههاي كارشناسي ارشد بيوشيمي را راهاندازي كند، بعد از انقلاب براي راهاندازي دورهي دكتري بيوشيمي اقدام كرد. به اين ترتيب، او توانست در كنار آموزش شيواي بيوشيمي به دانشجويان دانشكده پزشكي، راه را براي پرورش صدها متخصص بيوشيمي هموار كند. استاد ملكنيا از سال 1350 تا 1375 استاد دانشگاه تهران بود و به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي ميپرداخت. او در اين زمان در دانشگاه تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و چند دانشگاه در شهرستانها نيز تدريس ميكرد. در سال 1375 او را پيش از موعد بازنشسته كردند، در حالي كه تا آن زمان بيش از پنچ هزار دانشجوي پزشكي از كلاس او بهرهمند شده بودند. با وجود اين، استاد به دليل علاقهاي كه به آموزش بيوشيمي داشت، دست از كار نكشيد و در دانشگاه آزاد تهران به تدريس بيوشيمي ادامه داد. وي نزديك 36 سال با زباني ساده و گيرا به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي و علوم پايه پرداخت و حتي تا يك ماه پيش از درگذشتشان با صندلي چرخ دار بر سر كلاس حاضر ميشدند. از اين رو كم نيستند كساني كه هم خود و هم فرزندشان از شاگردان دكتر ملكنيا بودهاند. دكتر ملكنيا بيوشيمي را به زباني شيوا بيان ميكردند و هر كجا نياز بود با آوردن مثالهايي كه بيشتر از زندگي روزمره سرچشمه ميگرفتند و گاه طنزآميز و شادي آور بودند، مفاهيم بيوشيمي را سادهسازي ميكردند. چاشني اغلب مباحث دشوار شخصيتي بنام "سيروس"بود كه به علت غيرقابل فهم بودن بيوشيمي از ادامه تحصيل منصرف شده و دست بر قضا بعدها تاجر موفقي شده بود!! استاد موضوعات دشوار را طوري شرح مي داد كه سيروس هم بتواند بفهمد! و اين هنر بزرگي بود كه در كمتر كسي يافت مي شد. دكتر ملكنيا همواره به دانشجويان پزشكي سفارش ميكرد كه اساس مولكولي بيماريها را ياد بگيرند تا بتوانند آنها را اصولي درمان كنند. او هميشه اصرار داشت به هنگام تدريس از گچ و تخته استفاده كند، زيرا معتقد بود كه وقتي استاد مطلب را گام به گام روي تخته مينويسد، دانشجويان با او همراه ميشوند و سرعت تدريس استاد با سرعت يادداشتبرداري دانشجويان، متناسب ميشود. اين سه ويژگي در كنار به روز بودن دكتر ملكنيا، كلاس درس او را از ديگر كلاسها متمايز ميساخت. ملكنيا دست كم روزي دو ساعت به مطالعه تازهترين پژوهشها و دستاوردهاي علمي ميپرداخت و چون احتمال ميداد شايد همكارنش فرصت كافي براي مطالعه نداشته باشند، چكيدهي مطالعات خود را در بروشورهاي علمي با نام "براي شما خواندهايم" به هزينهي شخصي منتشر ميكرد. با وجودي كه پس از بازنشستگي اجباري، نسبت به استاداني كه در دانشگاهها و مراكز پژوهشي مستقر بودند، دسترسي كمتري به منابع اطلاعاتي داشت، در همه كنگرهها و نشستهاي علمي از همهي استادان به روزتر و پربارتر بود. او به راستي معتقد بود كه «من پژوهش ميكنم، پس هستم» و از اين رو، پس از درگذشت استاد ملكنيا مقالههاي مربوط به سال 2007 ميلادي یعنی مربوط به همان سال روي ميزشان پيدا كردند. دکترملكنيا مطالعه عميقي درباره ناباروري داشت و به درمان و راهنمايي بيماراني كه به او مراجعه ميكردند، ميپرداخت. شيوهي او در پزشكي نيز با بسياري از پزشكان ديگر تفاوت داشت. او معتقد بود اگر بيمار مشكل خود را خوب درك كند، همكاري بهتري در درمان خواهد داشت. از اين رو، در مطب اش مانند كلاس درس تخته اي نصب شده بود و با كشيدن نمودار يا شكلي ساده، موضوع مورد نظر به بيمار تفهيم شود. بيماران استاد حتي آنان كه بهره چنداني از سواد نداشتند با بيان بي نظير استاد بزودي مكانيسم ها را درك مي كردند و می توانستند نتايج ساده سونوگرافي و جواب آزمايشهاي خودرا تا حدودی درک کنند. از آن جا كه مطب دكتر ملكنيا تابلو نداشت، شگفت آور بود كه شمار بيماران دكتر روز به روز افزايش مي يافت. شايد اين نظر برخي از بيماران درست بود كه ميگفتند:«دكتري كه تابلو ندارد، يعني كارش درست است و نيازي به تبليغ ندارد.» ملكنيا هيچ گاه از بيماران خود هزينه درمان دريافت نكرد، چرا كه معتقد بود هر آن چه را كه از پزشكي ميداند، به مادرش مديون است و از اين راه ميخواهد روحش را شاد كند. حتي گاهي بيماراني از شهرستان به دكتر مراجعه ميكردند وجايي براي ماندن نداشتند يا پرداخت هزينه اقامت برايشان سنگين بود، ملكنيا كليد مطب را به آنها ميداد و از آنها ميخواست شب را همان جا بمانند. بيماران دكتر كه شرمندهي اين همه لطف ميشدند، سعي ميكردند با آوردن هديههايي مانند ميوه، شيريني، آجيل، مرغ و حتي شير و ماست، به گونهاي سپاسگذار او باشند. زوجهاي بسياري با پيروي از شيوه درماني ملكنيا صاحب فرزند شدهاند.
خبر نگار :نیرومند رومیانی